Friday, September 06, 2002

۱۴ سال از قتل عام زندانيان سياسي در ايران مي گذرد. در کتاب خاطرات آيت الله منتظري نوشته شده که در همان دوسه روز اول نزديک به سه هزار نفر اعدام شدند. تعداد واقعي نزديک به سي هزار نفر تخمين زده مي شود.
زندانيان گروه بندي شده بودند و در دادگاه هاي يک دقيقه اي محاکمه مي شدند. اگر از موضع خود توبه مي کردند که هيچ و گر نه اعدام مي شدند. جايي خواندم که اعدامي ها پس از حکم دادگاه در يک صف به اتاقي براي نوشتن وصيت نامه مي رفنتد. و اتفاق افتاده که چون همه چشم بندداشتند کساني اشتباهي به صف اعدام رفته اند و تا معلوم بشود که اعدامي نيستند جانشان را از دست داده بودند.
سايت ديدگاه پارسال در اين مورد گزارش مفصلي نوشته بود که اگر امسال هم بگذارد خيلي خوب مي شود. گر چه خواندنش شوکه آور است . در زندان گوهر دشت کرج در زير زمين سالن اعدام داشته اند که در يک آن چند نفر را با هم دار مي زدند. در زندان اوين در استخر به طور دسته جمعي اعدام مي کرده اند. . اجساد در کاميون هاي حمل گوشت گذاشته مي شده و در گور هاي جمعي دفن مي شده اند. يکي از اين گور هاي جمعي در خاوران است که بعد از باريدن باران خاک ها به کنا ر مي رود و اجساد معلوم مي شوند . خانواده ها مي آيند و در ميان اجساد به دنبال فرزندشان مي گردند.
جاي ديگري خوانده بودم که عده اي از گروه هاي چپ در حال اعدام شروع به خواندن سرود مي کنند . همه به ۸۰۰ ضربه شلاق محکوم و بعد از اجراي حکم اعدام مي شوند. باز گفته مي شود که عده اي هم در برج هاي اوين با گاز يا انفجار کشته شده اند. يعني وسط زنداني ها بمب انداخته اند و بعد اعلام شده که ساختمان منفجر شده.طبق معمول هم براي اينکه دختران به بهشت نروند قبل از اعدام بهشان تجاوز ميشده .

حکم اعدام به خودي خود حکمي است غير انساني و بايد لغو شود. حتي براي جنايتکاران. اينها که خيلي هاشان دانش آموز و دانشجو بودند و جرمشان فقط طرز فکرشان بود. اما به اين شکل شنيع کشتن حرف ديگري است. مي خواهم بدانم در کجاي اين کار انسانيت نهفته است؟ مي خواهم بدانم کدام انسان از چنين عملي دفاع مي کند؟

من باورم نمي شود که انساني چنين کارهايي بکند. هميشه فکر مي کنم چطورممکن است انساني يک انسان ديگر را شکنجه کند؟‌بهش تجاوز کند؟‌بکشد؟ چه چيزي ذهن يک انسان را براي چنين قساوتي آماده مي کند؟ حتي در آن دوران هم از اين قساوت خبر نداشتيم ونمي دانستيم در زندان ها چه مي گذرد. حالا که مي دانيم نوشتن و ياد کردن کمترين کاري است که از دستمان بر ميآيد..
يادشان گرامي باد...


شما هم اگر دوست داريد شمعي به يادشان روشن کنيد مي توانيداين شمع را کپي کنيد.



اين دو خبر را دوست بسيار عزيزي برايم ارسال كرده است
منبع هر دو خبر روزنامه ايران 13 شهريور است. (ص 26)

۱۲ماه حبس و ۵۰ ضربه شلاق به‌خاطر توهين به يك شاكي خصوصي براي پسربچه‌ي 14 ساله!
در تهران‌پارس اين پسر چهارده سال به آقايي توهين كرده است و ظاهراً به يكي از
مقامات هم در اين درگيري لفظي توهين كرده است. به همين دليل ساده حتي بعد از ابراز ندامت و پشيماني به حبس و شلاق محكوم شده است.

تاييد شدن حكم افسانه‌ي نوروزي
افسانه‌ نوروزي به خاطر دفاع از خود رييس حراست كيش را به قتل رسانده است البته در خبر روزنامه‌ي ايران هيچ اشاره‌ي به شغل مقتول نشده است مسلماً اگر مقتول هر كس ديگري بود امروز افسانه‌ نوروزي به عنوان يك زن قهرمان كه در خانه‌ي خود و در حالي كه شوهرش را مقتول به ماموريت فرستاده بود و براي تجاوز به زن اش به خانه‌ي
آنها رفته بود به قتل رسانده است به عنوان يك شير زن مورد تقدير قرار مي‌گرفت اما
حالا فقط به دليل شغل مقتول اين زن بايد اعدام شود.


همه در برابر قانون يكسانند به شرطي كه آقازاده باشند.
دفاع از ناموس خوب است اما براي همسايه

آقا كسي دعوتتان كرد خانه اش نرويد بخصوص اگر دست اندر كار!! باشد. اگر خواست بهتان تجاوز كند مثلا مي خواهيد چکار کنيد؟ اگر ازخودتان دفاع كنيد و بلايي سرش بيايد اعدام مي شويد. رضايت بدهيد سنگسار مي شويد . البته دمتان به جايي وصل باشد حرف ديگري است. آنوقت قوانين فرق مي كند.






حسن آقا در مطلبي كه براي گويا نيوز فرستاده به بسته شدن وبلاگ هيس و تيغ سانسور بر گردن وبلاگ نويسان اشاره كرده..

در ضمن حسن آقا در وبلاگش بحثي در مورد سانسور ومطالب مندرج در وبلاگ عمومي راه انداخته. اميدوارم همه نظرشان را بنويسند تا به نتيجه اي برسد. اين بحث به دنبال نوشته فضول در مورد حد آزادي و لزوم رعايت اخلاقيات جواب هاي بعد از آن به ميان كشيده شد...




امروز در خبري خواندم كه دولت ايران به بهانه اينكه جسد مسلمان نبايد سوزانده شود جسد فرهاد را مي خواهد به ايران منتقل كند. خبر خيلي عجيب و باور نكردني است و اميدوارم درست نباشد. اما در عين حال ياد گرفته ايم كه از هيچ كار دولت فخيمه تعجب نكنيم. يكي بهتان مي گفت جواني را مي خواهند از كوه پرت كنند پايين باورتان مي شد؟
احالا اين كه جاي خود دارد.

اميدوارم مراسم به خاك سپاري فرهاد طبق آخرين ميل خودش برگزار شود.




فرهــــــــــــــاد نيز از ميان ما رفت...
يادش گـرامـي بـاد......






فرهاد خواننده مردمي ديروز به دنبال يک بيماري طولاني چند روز پس از بستري شدنش در بيمارستاني در پاريس در گذشت.

محبوبيت فرهاد در ميان نسل قديم و جديد تامل برانگيز است. او پس از انقلاب دو آلبوم بيشتر منتشر نکرد. همواره به اصولي که از آن دفاع مي کرد احترام گذاشت. مانند گوگوش و خيلي هاي ديگر ...روضه رضوان به دو گندم نفروخت.....با فقر و بدبختي سر کرد ولي مجيز گو و مبلغ استبداد نشد. حتي در بستر مرگ نيز حاضر به مصاحبه با بي بي سي نشد و گفت که همه چيز را در باره زندگيش در ترانه هايش گفته است.
بنا به وصيت فرهاد جسدش روز سه شنبه سوزانده خواهد شد و خاکسترش در رود سن پخش خواهد گرديد.

تا کي گورستان پرلاشز و رود سن بايد پذيراي عزيزان ما باشند؟

فرهاد هميشه با ترانه هايش جاودانه خواهد ماند....




جامعه معدني

آريا از وبلاگ هيس در وبلاگ وبلاگ عمومي نامه اي نوشته و اعلام كرده كه به دليل مزاحمت هايي كه
براي خودش و خانواده اش ايجاد شده از جمله كنترل تلفن و ... ديگر در وبلاگش نخواهد نوشت.. مي گويد من ترجيح مي دهم ننويسم تا آنچه كه آنان مي خواهند بنويسم.

يعني اينكه اولا كه ديگر هيس نخواهد نوشت. دوم اينكه بقيه هم حواسشان جمع باشد كه اگر پايشان را از گليمشان درازتر كردند عواقبي چنين در انتظارشان است.. ..يعني يا آنچه ما مي خواهيم بنويسيد يا از هك كردن هم پا را فراتر مي گذاريم وخانواده تان و تلفنتان را هك مي كنيم...بعدش هم كه ديگه هيچي....

مي خواهم بپرسم آرياي عزيز از اول اينها رانمي دانست كه اسم و آدرس و تلفنش را تبليغ مي كرد؟ اينهمه در وبلاگستان مي نويسند كه اگر بر خلاف ميل آقايان مي نويسيد اله و بله كنيد. . ‌مهم اين است كه افكارمان را بگوييم و در موردشان بحث كنيم. لازم نيست همه اسم و آدرس ما را داشته باشند. اينجا امريكا و اروپا نيست. براي يك تي شرت به اعدام محكوم مي كنند . يادم هست حسن آقا يك بار در مورد روش هاي نوشتن وبلاگ به طور سالم!!! مفصل نوشته بود. كاش آن قسمت را دوباره بگذارد كه بشود ازشان استفاده كرد. اين هم يك اثبات ديگر بر اينكه اينجا دمكراسي حاكم نيست. ترس و وحشت است كه حكم مي راند. كجاست دولت اصلاح طلب كه حتي نوشته هاي يك جوان وبلاگ نويس را نمي تواند تحمل كند.
. .
ببينيد پول هاي مملكت كه بايد براي ساختن اين جامعه به كار برود در چه را ه هايي خرج مي شود. كنترل تلفن وبلاگ نويس ها. واقها كه آفرين به اين دولت شمعداني با اين جامعه معدني اش.

متشكر از هيس عزيز كه به جاي پرت و پرت نوشتن ترجيح دادي ننويسي. يعضي وقت ها سكوت هم يك جور صداست.

گفتگوي تمدن ها خوب است اما براي بقيه دنيا
جامعه معدني خوب است اما براي همسايه......






باز هم سانســـــــــــــــــــــور!

فضولك عزيز باز بحث آزادي را پيش كشيده اما اين بار از زاويه اي كه من يكي انتظارش را نداشتم. مي گويد آزادي هم حدي دارد مثل هر چيز ديگر...و مي نويسد :

اما آنجا که به بهانه آزادی بيان خود را مجاز بشماريم که به ديگران بدون دليل اهانت کنيم، به شعور اشخاص به ناحق توهين کنيم يا با استفاده از بيان و مطالبي نه چندان پاکيزه اخلاقيات جامعه را تهديد کنيم همين نعمت تبديل به مصيبت خواهد شد.بگذريم که مخالفان آزادی نيز نيازمند چنين بهانه هائي هستند تا با فرياد وامصيبتا برای اخلاق جامعه و مذهب ، سانسور و تحديد آزاديها وحقانيت استبداد خودرا را موجه نشان دهند . در چنين اوضاعي آنها که با استفاده نابجا ( يا سوء استفاده )از آزادی و يا محيط فراهم شده، چنين بهانه ای را بدست شب پرستان ميدهند اگر در آن جبهه نباشند پس لااقل ساده انديشند.

فضولك اين ها را با حسن نيت مي نويسد اما اين طرز فكر به نظر من به دلايلي كه در پايين مي نويسم درست نيست و حتي مضر هم هست.

اگر فكر مي كنيم كه فرهنگ ما در عقب ماندگي مان تاثير داشته بايد در هر قدمي تامل كنيم و ببينيم تفكراتي كه از اين فرهنگ نشات گرفته ما را به كجا مي برد. فرهنگ ما فرهنگ سانسور است. از بچگي يادمان مي دهند كه براي خوش آيند ديگران حرف بزنيم نه خودمان. بايد فكر مان را پنهان كنيم. در جامعه بايد تملق گو و چاپلوس باشيم. براي پيدا كردن كار يا راه پيدا كردن به دانشگاه بايد وانمود كنيم كه آني هستيم كه دولت مي خواهد.وقتي از كسي بدمان مي آيد جرات نمي كنيم بهش حرفي بزنيم درعوض تعارف و تملق بارش مي كنيم بعد مي رويم پشت سرش حرف مي زنيم. ترس...ترس و باز هم ترس...
مي گوييم بهانه به دست ديكتاتور ها و سركوب گران ندهيم كه آزادي ما را از ما بگيرند. اين را بايد معني كرد. معني اش اين است كه ديكتاتور حق دارد از ما آزادي مان را بگيرد. اين حق طبيعي ديكتاتور است. اما حرف زدن و آزادي بيان حق ما نيست. محدوده آزادي ما را ديكتاتور مشخص مي كند. هر بار كه نعره اي بكشد و شاخي نشان دهد بايد دو متر عقب تر برويم.
اين بهانه را نه تنها در وبلاگستان بلكه در تمام جامعه دارند استفاده مي كنند كه بحث آن هم جداست. فضولك سخن را از اين هم فراتر مي برد و كساني را كه خارج از محدوده آزادي بيان ! مي نويسند را همراه ديكتاتور ها مي خواند. چرا؟چون به دست ديكتاتور ها بهانه مي دهند كه آزادي ما را بگيرد. باز هم ديكتاتور گناهي ندارد.به گمان من كشاندن سانسور به وبلاگستان خيلي بيشتر با ديكتاتوري هماهنگي دارد تا آزادي وبلاگ هاي خارج از محدوده..

اين بحث را قبلا در وبلاگ صد ملك دل كر ده بوديم و من بارها نوشتم كه سانسور در وبلاگستان بي معني است. اينجا خيابان نيست كه مثلا لخت شدن يكي بقيه را ناراحت كند ( كه تازه در آن هم جاي حرف ياقي است) . يا مثلا دو نفر به هم فحش و بد و بيراه بگويند و آرامش خيابان را به هم بريزند. اينجا پر از پنجره است. يا حتي در خانه .
خانه من. خانه فضولك خانه ديگران....اين شما هستيد كه كليك مي كنيد و و ارد خانه آنها مي شويد تازه براي صاحب خانه هم تعيين تكليف مي كنيد. اگر كسي برايتان ايي ميل ويروس مي فرستد يا هك مي كند دارد از آزاديش براي آزار ديگران استفاده مي كند و اين درست نيست. مي شود ازش به هات ميل يا ياهو يا مثلا بلاگر شكايت كرد. اما يكي در خانه خودش نشسته دارد فيلم پورنو نگاه مي كند يا راجع به سكس مي نويسد يا به يكي فحش مي دهد. به خانه اش نرويد. اگر بگوييم در اين خانه حرفي را كه ما دوست داريم بنويس يا ننويس چه فرقي با حكومتي داريم كه وارد خانه مردم مي شود و به جرم رقص شلاق مي زند؟
فضولك و دوستاني ديگر مي گويند اين ها بهانه به دست دولت مي دهد كه اين آزادي را از ما بگيرد. اين حرفي است كه با حسن نيت زده مي شود اما عواقبش را بايد در نظر گرفت. تعريف آزادي در اينجا دست خودمان است. اگر بگوييم اين يا آن را ننويسيد مبادا اينجا را ببندند مي شويم مثل خودشان. يعني آن جوري بايد بنويسيم كه آقايان خوش دارند. اولا كي مي خواهد تعيين كند كه چي نوشته شود و چي نوشته نشود . اين حد و نصاب را كي مي خواهد تعيين كند؟چه كسي در خودش اين صلاحيت را مي بيند كه نهاد قضايي وبلاگستان بشود؟

تا وقتي محدوديت هست بهانه هم هست. مي شود هر روز يك وبلاگ علم كرد و به همان بهانه وبلاگستان را بست. من اگر طرفدار تئوري توطئه باشم مي گويم خيلي از اين وبلاگ هاي مزخرف را خود آقايان را ه انداخته اند (مگر بازجويان قتل هاي زنجيره اي كم افكار پورنو و بيمار گونه سكسي داشتند؟) كه بعد بهانه اي شود براي بستن اينترنت. اگر محدوديت نباشد كسي هم بهانه اي براي بستن جايي نخواهد داشت. اگر كسي محدوديت را قبول نكند و بگويد شما لازم نيست جاي ما تصميم بگيريد ما خودمان عقل و شعور داريم كه چي را بخوانيم يا نخوانيم بستن اينترنت به بهانه اي الكي هم بي معني مي شود. كسي ديگر نمي تواند به بهانه اينكه ما براي صلاح شما و مملكت اين كار را كرديم روزنامه و يا اينترنت را ببندد.
خلاصه كلام اينكه به نظر من سانسور به هر دليلي بي معني و محكوم است. بايد به شعور خودمان ايمان بياوريم و ولي و قيم قبول نكنيم. حد آزادي ما دست خودمان است نه عاليجناباني كه 23 سال است خودشان را اثبات كرده اند . يك بار ديگر هم اين را نوشته بودم. اگر هميشه همان كاري را بكنيم كه قبلا مي كرديم زندگي مان هم هماني خواهد بود كه قبلا بوده. تا اين حرف ها و طرز فكر هاي كهنه را دور نيندازيم محال است كه بتوانيم زندگي مان را بهتر كنيم.

در باره اين وبلاگ هاي خارج از محدوده هم خواهم نوشت.







دو سه روزي ا ست بحث جالبي در وبلاگ صد ملك دل را افتاده در باره سانسور.اينكه وبلاگ هاي پورنو بايد معرفي شوند يا نه يا اينكه آيا بايد اجازه دادكه به مذهب و مقدسات توهين شود يا نه...
خواندنش وشركت در نظر خواهي را بهتان شديدا توصيه مي كنم..

من با سانسور به هر شكلش مخالفم. به نظر من شعور انسان ها نبايد دست كم گرفته شوند. من بارها نوشته ام كه وبلاگستان به نظر من يك ساختمان پر از پنجره است. هر پنجره را كه ياز كرديم وخوشمان نيامد مي بنديم وشايد سراغش هم نرويم. وبلاگ هايي كه در مورد سكس مي نويسند معمولا چزو پر طرفدارترين ها هستند. آيا از اين نمي شود فهميد كه چقدر دراين مورد در جامعه كمبود هست؟‌با بستن اين وبلاگ ها چي حل مي شود عير از اينكه خودمان را گول مي زنيم و مي گوييم ما اصلاچنين مشكلي نداريم

. همان آسان طلبي هميشگي. با بجه نمي توانيم كنار بياييم سرش داد مي زنيم. زن يا فرزند حرفمان را گوش نمي كنند كتك مي زنيم. روزنامه اي مطابق ميل ما نمي نويسد تعطيلش مي كنيم. كسي فكرش با فكر ما موافق نيست. مي دزديم ومي كشيمش. زندان ها را پر مي كنيم. خيابان ها را پر از گشت امر به معروف و نهي از منكر مي كنيم. باز در فساد وفقر و فحشا شاگرد اول دنيا مي شويم...پس اگر سانسور و فرهنگ حذف مي توانست مسئله اي حل كند براي متخصصينش مي كرد. .

فروغ عزيز مي نويسد پس وظيفه ما در مقابل جامعه چيست؟‌
به نظر من هر انساني اول در مقابل خودش وظيفه دارد. اول خودمان را اصلاح كنيم و براي ديگران شعور و ارزش قائل باشيم. ما نمي توانيم به جاي خواننده هاي وبلاگستان تصميم بگيريم كه اين وبلاگ بد است يا خوب. اگر با كسي اختلاف نظر داريم مي توانيم باهاش بحث كنيم. در نظر خواهي ها شر كت كنيم. يا بهشان وقت بدهيم بگذاريم ببينند كه مي شود چيزهاي ديگر هم نوشت..در اين مورد در نظر خواهي ها هم نوشته ام..
اين ها مثل زخم هاي جامعه است . با پوشاندشان چيزي حل نمي شود . تازه بدتر هم مي شوند.

خيلي وبلاگ ها در مورد مذهب مي نويسند. به دليل خفقان شديد وعملكرد حكومتي كه خودش را ام القراء‌اسلام مي داند وچپ راست خودش را نماينده خدا (يا به قول شبح خدا را نماينده خودش) مي داند بايد هم انتظار داشت كه انتقادات به حكومت و تنفر از سياست هاي حكومتي به طرف دين متوجه شود. . خيلي ها اين را با دليل و برهان مي نويسند وبعضي ها هم به با كلمات توهين آميز اين كار را مي كنند.

من با توهين موافق نيستم چون اصل مسئله را لوث مي كند و از ابتدا پايه بحث را بر دشمني مي ريزد.. بايد با دليل حرف زد.اما باز مي گويم اگر دوست نداريد نخوانيد.. اگر هم خيال مي كنيد به مقدسات توهين شده بنشينيد وجواب بنويسيد.

اينكه مي خواهيم هر مشكلي ...زود ..تند...سريع ...و در جا.... با راه حل هاي فوري حل شود به دردي نمي خورد تازه آن هم در جامعه اي كه قرن ها زيربار خفقان ..فشار و سنت هاي غلط بوده و پر از زخم هاي سر ياز نكر ده است ...
.
آنجا كلي نوشته ام و سرريزش را هم اينجا...اما به نظرم اين بحث فعلاادامه خواهد داشت و هر چه راجع بهش بنويسيم كم گفته ايم....


دو سه روزي ا ست بحث جالبي در وبلاگ صد ملك دل را افتاده در باره سانسور.اينكه وبلاگ هاي پورنو بايد معرفي شوند يا نه يا اينكه آيا بايد اجازه دادكه به مذهب و مقدسات توهين شود يا نه...
خواندنش وشركت در نظر خواهي را بهتان شديدا توصيه مي كنم..

من با سانسور به هر شكلش مخالفم. به نظر من شعور انسان ها نبايد دست كم گرفته شوند. من بارها نوشته ام كه وبلاگستان به نظر من يك ساختمان پر از پنجره است. هر پنجره را كه ياز كرديم وخوشمان نيامد مي بنديم وشايد سراغش هم نرويم. وبلاگ هايي كه در مورد سكس مي نويسند معمولا چزو پر طرفدارترين ها هستند. آيا از اين نمي شود فهميد كه چقدر دراين مورد در جامعه كمبود هست؟‌با بستن اين وبلاگ ها چي حل مي شود عير از اينكه خودمان را گول مي زنيم و مي گوييم ما اصلاچنين مشكلي نداريم

. همان آسان طلبي هميشگي. با بجه نمي توانيم كنار بياييم سرش داد مي زنيم. زن يا فرزند حرفمان را گوش نمي كنند كتك مي زنيم. روزنامه اي مطابق ميل ما نمي نويسد تعطيلش مي كنيم. كسي فكرش با فكر ما موافق نيست. مي دزديم ومي كشيمش. زندان ها را پر مي كنيم. خيابان ها را پر از گشت امر به معروف و نهي از منكر مي كنيم. باز در فساد وفقر و فحشا شاگرد اول دنيا مي شويم...پس اگر سانسور و فرهنگ حذف مي توانست مسئله اي حل كند براي متخصصينش مي كرد. .

فروغ عزيز مي نويسد پس وظيفه ما در مقابل جامعه چيست؟‌
به نظر من هر انساني اول در مقابل خودش وظيفه دارد. اول خودمان را اصلاح كنيم و براي ديگران شعور و ارزش قائل باشيم. ما نمي توانيم به جاي خواننده هاي وبلاگستان تصميم بگيريم كه اين وبلاگ بد است يا خوب. اگر با كسي اختلاف نظر داريم مي توانيم باهاش بحث كنيم. در نظر خواهي ها شر كت كنيم. يا بهشان وقت بدهيم بگذاريم ببينند كه مي شود چيزهاي ديگر هم نوشت..در اين مورد در نظر خواهي ها هم نوشته ام..
اين ها مثل زخم هاي جامعه است . با پوشاندشان چيزي حل نمي شود . تازه بدتر هم مي شوند.

خيلي وبلاگ ها در مورد مذهب مي نويسند. به دليل خفقان شديد وعملكرد حكومتي كه خودش را ام القراء‌اسلام مي داند وچپ راست خودش را نماينده خدا (يا به قول شبح خدا را نماينده خودش) مي داند بايد هم انتظار داشت كه انتقادات به حكومت و تنفر از سياست هاي حكومتي به طرف دين متوجه شود. . خيلي ها اين را با دليل و برهان مي نويسند وبعضي ها هم به با كلمات توهين آميز اين كار را مي كنند.

من با توهين موافق نيستم چون اصل مسئله را لوث مي كند و از ابتدا پايه بحث را بر دشمني مي ريزد.. بايد با دليل حرف زد.اما باز مي گويم اگر دوست نداريد نخوانيد.. اگر هم خيال مي كنيد به مقدسات توهين شده بنشينيد وجواب بنويسيد.

اينكه مي خواهيم هر مشكلي ...زود ..تند...سريع ...و در جا.... با راه حل هاي فوري حل شود به دردي نمي خورد تازه آن هم در جامعه اي كه قرن ها زيربار خفقان ..فشار و سنت هاي غلط بوده و پر از زخم هاي سر ياز نكر ده است ...
.
آنجا كلي نوشته ام و سرريزش را هم اينجا...اما به نظرم اين بحث فعلاادامه خواهد داشت و هر چه راجع بهش بنويسيم كم گفته ايم....


هر حركت انسان اول در ذهنش شكل مي گيرد و بعد به بدنش منتقل مي شود. اگر ورزشكارها را ببينيد در زمان مسابقه روي جنبه هاي مثبت شان متمر كر مي شوند. اگر همه اش .
توي سر بچه اي بزنيم و به او القاء كنيم كه تنبل و كودن است به احتمال زياد هم همانطور بار خواهد آمد. اميد بزرگترين نمودار زندگي است. نيروي تشويق و تلقين و تلقين مثبت ديگر انكار شدني نيست.

يك بار فيلم مستندي ديدم كه از زندگي چند پسربچه تهيه شده بود. نكته جالب اين فيلم دراينجا بود كه تهيه كننده فيلم در ابتدا با اين بجه ها مصاحبه مي كرد كه مثلا در آينده مي خواهند چكاره بشوند و پس از آن هر هفت سال يك بار به سراغ آنها مي رفت و پيدايشان مي كرد كه ببيند در چه حالي هستند.
آحرين بار همه شان بالاي سي سال بودند. بعضي ها به آنچه كه مي خواستند رسيده بودند و بعضي درجا زده بودند. ميان آنها كه آرزوهايشان نيمه كاره مانده بود مردي بود كه در بچگي آرزو داشت كار خيلي مهمي بكند. (الآن دقيقا يادم نيست. فكر كنم مي خواست دانشمند شود)‌. وقتي خبرنگار از او پرسيد كه چرا براي رسيدن به آن تلاش نكرده گفت:‌فكر مي كنم ديگر زندگي من از اين بهتر نخواهد شد. همين است و همين خواهد ماند.

در آن لحظه فكر كردم ممكن است انسان ها به طور فيزيكي مثلا در پيري بميرند اما قبل از مرگ قيزيكي روحشان مي ميرد و اين وقتي است كه اميد به آينده را از دست بدهند. روزي كه فكر كنيم زندگي ما همين است و هميشه همين خواهد ماند و از اين بهتر نخواهد شد ما مرده ايم و جسممان هم شايد سال ها بعد روحمان را دنبال كند.




This page is powered by Blogger. Isn't yours?