Tuesday, August 13, 2002
من با حسن آقا موافقم كه حرف هاي نااميدانه زدن ما را به جايي نمي رساند. هي بگوييم كه از كجا معلوم كه اين ها بروند بدتر از اين نيايد؟اين يعني كه اصلا به خودمان اعتماد نداريم . يا عمل يكي را مبنا بگيريم و بگوييم كه ما از همه نا اميد شده ايم. اين اخلاق از آنجا مي آيد كه اكثر ما خواسته ايم سرمان به كار خودمان باشد و يكي ديگر بيايد همه زحمت ها را بكشد و ما نتيجه اش را ببريم.يعني يك جور فرصت طلبي ملي! . مثلا مي گوييم هر كه خر شد ماهم پالانش! ضرب المثل از اين مزخرف تر وجود ندارد. همين بد بيني و بد گماني و بي عملي باعث شده كه تا حالا سرنوشتمان را ديگران تعيين كنند.
تا وقتي منتظر ناجي هستيم و تا وقتي هر چه برايمان مي دوزند به اميد خوش سليقگي خياط تنمان كنيم اوضاع همين است.
اگر از حاشيه نشيني در بياييم و لااقل در حرف حقمان را بخواهيم ..به مسائل روز و مملكت بيشتر از نفع شخصي علاقه نشان دهيم ديگر هيچ كس آزادي را از ما نبايد كه بتواند بگيرد . براي اينكه برايش زحمت كشيده ايم. وقتي مي گوييم چرا 23 سال يوغمان را دستشان گرفتند بايد ببينيم در اين 23 سال جه تحولاتي شد؟شايد اين بها لازم بود تا ما از خرافه ها دست برداريم. و دوست را از دشمن تشخيص دهيم. بفهميم كه ما اصلا چه مي خواهيم.
وقتي مي گوييد ما لياقت از اين بهتر را نداريم يادمان باشد هيچ ملتي به اندازه ما براي آزادي بها نداده. بگذار روز هاي آزادي نزديكتر كه شد و مردم راحت تر توانستند حرفشان را بزنند ببينيد چطور همه چيز تصاعدي پيش خواهد رفت.
همه چيز در مغزانسان ها شكل ميگيرد. آزادي ..اسارت...در ماندگي ...ياس ..اميد. . اين است كه حكومت هاي غاصب با سلاح جهل و ناآگاهي بر مردم حكومت مي كنند. اول با خرافات مغز انسان ها را به دست مي گيرند تا مردم باور كنند كه اين زندگي برده وار حقشان است و بعد سركوب و خفقاني كه فكر كنم ما در تاريخ ركورددارش بوده ايم. .. اما سطح آگاهي مردم ما خيلي بالا رفته و ديگر گول نمي خورند و به قول معروف ديگر جز زنجيرهايشان چيزي را ندارند كه از دست بدهند..
تا وقتي منتظر ناجي هستيم و تا وقتي هر چه برايمان مي دوزند به اميد خوش سليقگي خياط تنمان كنيم اوضاع همين است.
اگر از حاشيه نشيني در بياييم و لااقل در حرف حقمان را بخواهيم ..به مسائل روز و مملكت بيشتر از نفع شخصي علاقه نشان دهيم ديگر هيچ كس آزادي را از ما نبايد كه بتواند بگيرد . براي اينكه برايش زحمت كشيده ايم. وقتي مي گوييم چرا 23 سال يوغمان را دستشان گرفتند بايد ببينيم در اين 23 سال جه تحولاتي شد؟شايد اين بها لازم بود تا ما از خرافه ها دست برداريم. و دوست را از دشمن تشخيص دهيم. بفهميم كه ما اصلا چه مي خواهيم.
وقتي مي گوييد ما لياقت از اين بهتر را نداريم يادمان باشد هيچ ملتي به اندازه ما براي آزادي بها نداده. بگذار روز هاي آزادي نزديكتر كه شد و مردم راحت تر توانستند حرفشان را بزنند ببينيد چطور همه چيز تصاعدي پيش خواهد رفت.
همه چيز در مغزانسان ها شكل ميگيرد. آزادي ..اسارت...در ماندگي ...ياس ..اميد. . اين است كه حكومت هاي غاصب با سلاح جهل و ناآگاهي بر مردم حكومت مي كنند. اول با خرافات مغز انسان ها را به دست مي گيرند تا مردم باور كنند كه اين زندگي برده وار حقشان است و بعد سركوب و خفقاني كه فكر كنم ما در تاريخ ركورددارش بوده ايم. .. اما سطح آگاهي مردم ما خيلي بالا رفته و ديگر گول نمي خورند و به قول معروف ديگر جز زنجيرهايشان چيزي را ندارند كه از دست بدهند..
براي نيمه ديوانه عزيز و مقاله اي كه در مورد بچه هاي كپر نشين نوشته.
اين شعري را كه در پايين نوشته ام را در كتاب ؛برادرم صمد بهرنگي؛ نوشته اسد بهرنگي خوانده بودم. وقتي نوشته پر احساس ؛نيمه ديوانه؛ را خواندم ناخودآگاه اين شعر مناف يكي از شاگردان و دوستان صمد بهرنگي به يادم آمد. ..
شعر را به زبان تركي با ترجمه فارسي اش ( عينا از همان كتاب) در پايين بخوانيد.:
دفه لر
گلير گوپ گوپ دفه لردن سس
ايستي دير كرخانالاردا نفس
سارالميش بارماقلار...قانلي
تايلاردا قيرميزي ايزلر قويوبدور
آيري آيري سسلر اولور بيله ليك
دوداقلار اللرله سس سه وئرير:
ياييلير هريانا قانسيز نفسلر
سحردن آخشاما اوزون زامان دير
اونون ايچره ايستي
قان
سسلي دفه لر
نازيك بيلك لرين اوزون نغمه سي
ياي قيشي
ايستي
شن نفس لري
سالمالار سالمالار..دالي قالمالار
آغلامالار آغلامالار يامان لاشمالار
ايشلمه لر ايشلمه لر چيخمالار
فيكيرلشمه لر فيكيرلشمه لر.باخمالار.....
ترجمه فارسي:
تاپ تاپ...صداي كارخانه قاليبافي
كارخانه دم كرده و نفس پس مي رود
انگشتت هاي زرد خونين
تارو پود را رنگ ميزند
هياهوي كارخانه
سرود لب ها و دست ها
نفس هاي بي خون كه به در و ديوار مي چسبد
از سفيده سحر تا عصر زمان درازي است
سرشار از گرما
خون
وصداي دفه ها
نغمه هاي دراز دستان لاغر
تابستان و زمستان
نفس هاي گرم
و شاد
بافتن ها..بافتن ها...عقب ماندن ها
گريه ها ...گريه ها..فحشكاري ها...
كار كردن ها..كار كردن ها...بيكاري ها
فكر كردن ها..فكر كردن ها...نگاه كردن ها
. .
. به روايت اسد بهرنگي مناف مجبور به ترك تحصيل شده بود و دوازده سال در كارخانه هاي قاليبافي تبريز كار كرده بود. با تشويق صمد دبيرستان را تمام مي كند و به دانشگاه مي رود.. در حال پخش اعلاميه بر عليه رژيم شاه در تهران دستگير و اعدام ميشود
كشوري با اين همه ثروت و منابع طبيعي نبايد يك بچه گرسنه داشته باشد. كپرها و حلبي آباد ها در كنار كاخ ها و قصرها ...چه ننگ بزرگي !. ببين كه اين داستان سال هاست ادامه دارد...
اين شعري را كه در پايين نوشته ام را در كتاب ؛برادرم صمد بهرنگي؛ نوشته اسد بهرنگي خوانده بودم. وقتي نوشته پر احساس ؛نيمه ديوانه؛ را خواندم ناخودآگاه اين شعر مناف يكي از شاگردان و دوستان صمد بهرنگي به يادم آمد. ..
شعر را به زبان تركي با ترجمه فارسي اش ( عينا از همان كتاب) در پايين بخوانيد.:
دفه لر
گلير گوپ گوپ دفه لردن سس
ايستي دير كرخانالاردا نفس
سارالميش بارماقلار...قانلي
تايلاردا قيرميزي ايزلر قويوبدور
آيري آيري سسلر اولور بيله ليك
دوداقلار اللرله سس سه وئرير:
ياييلير هريانا قانسيز نفسلر
سحردن آخشاما اوزون زامان دير
اونون ايچره ايستي
قان
سسلي دفه لر
نازيك بيلك لرين اوزون نغمه سي
ياي قيشي
ايستي
شن نفس لري
سالمالار سالمالار..دالي قالمالار
آغلامالار آغلامالار يامان لاشمالار
ايشلمه لر ايشلمه لر چيخمالار
فيكيرلشمه لر فيكيرلشمه لر.باخمالار.....
ترجمه فارسي:
تاپ تاپ...صداي كارخانه قاليبافي
كارخانه دم كرده و نفس پس مي رود
انگشتت هاي زرد خونين
تارو پود را رنگ ميزند
هياهوي كارخانه
سرود لب ها و دست ها
نفس هاي بي خون كه به در و ديوار مي چسبد
از سفيده سحر تا عصر زمان درازي است
سرشار از گرما
خون
وصداي دفه ها
نغمه هاي دراز دستان لاغر
تابستان و زمستان
نفس هاي گرم
و شاد
بافتن ها..بافتن ها...عقب ماندن ها
گريه ها ...گريه ها..فحشكاري ها...
كار كردن ها..كار كردن ها...بيكاري ها
فكر كردن ها..فكر كردن ها...نگاه كردن ها
. .
. به روايت اسد بهرنگي مناف مجبور به ترك تحصيل شده بود و دوازده سال در كارخانه هاي قاليبافي تبريز كار كرده بود. با تشويق صمد دبيرستان را تمام مي كند و به دانشگاه مي رود.. در حال پخش اعلاميه بر عليه رژيم شاه در تهران دستگير و اعدام ميشود
كشوري با اين همه ثروت و منابع طبيعي نبايد يك بچه گرسنه داشته باشد. كپرها و حلبي آباد ها در كنار كاخ ها و قصرها ...چه ننگ بزرگي !. ببين كه اين داستان سال هاست ادامه دارد...