Wednesday, May 03, 2006



دوازده روز به اعدام ولی الله فیض مهدوی
ولی الله فیض مهدوی - بیست و هشت ساله. است.
شش سال از عمر خود را در زندان
های جمهوری اسلامی گذرانده است.
پانصد و چهل و شش روز در انفرادی به سر برده است.
شکنجه شده است و بارها اعدام مصنوعی شده است.
از بیماری های متفاوت پوستی و گوارشی که پیامد شکنجه و شرایط سخت زندان هستند رنج میبرد...
نام او زینت بخش همه بیانیه های اعتراضی زندانیان سیاسی گوهردشت است.
او در همه اعتصاب غذاهای زندانیان شرکت داشته است.
اکنون جان او به طور جدی در خطر است.
ما چه کرده ایم و چه میکنیم؟
سکوت ما علامت رضا برای این جنایت است.
جلاد اعلام میکند:
اعدام می کنیم و شما هیچ کاری نمی توانید بکنید
( هیچ کاری نمی خواهید بکنید!)
این ترس- این انفعال- این جدایی
سوخت بی پایان ظلم و ستمی است که بر ما میرود
و ما همچنان دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را......
گل کو
************
در همین رابطه:
جنگجوی سپیده دمان- ( ایرج مصداقی- دیدگاه(
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=12248
صدای ولی الله فیض مهدوی را اززندان در اینجا بشنوید:
http://www.didgah.net/seda/didgah_valifaiz.ram
من سعی کرده ام که پیام او را پیاده کنم. بعضی جاها مفهوم نبودند که نقطه چین گذاشته ام. اگر اشکالی هست بنویسید تا درست کنم.
متن پیام ولی الله فیض مهدوی از زندان گوهر دشت ( رجایی شهر ) کرج
با درود به تمامی هموطنان عزیزم که در ایران و سراسر جهان صدای منو می شنوند. من ولی الله فیض مهدوی متولد پنجم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هشت هستم که در...ماه سال هزار و سیصد و هشتاد در سن بیست و دو سالگی به دست مامورین وزات اصلاعات به اتهام پیوستن به سازمان مجاهدین خلق ایران و اقدام علیه امنیت کشور دستگیر شدم. بعد از دستگیری مدت پانصد و چهل و شش روز در سلول های انفرادی وزارت اطلاعات تحت بازجویی و شدید ترین شکنجه های فیزیکی و روحی قرار گرفتم. در طول این مدت در زندان انفرادی چیزهایی که همیشه و همه جا با من بود دستبند و پابند و یک چشم بند مشکی بود و در یک سلول چهار متری که نور کافی هم نداشت به سر میبردم. این دوران سخت ترین دوران زندگی من بود. بعضی از شب ها مامورین وزارت اطلاعات و بازجو منو از خواب بیدار میکردند و به محوطه خارج از سلولم می بردند و به من میگفتند که آخرین حرفاتو بگو. بعد با شلیک یک گلوله منو می ترساندند. من فکر میکردم که گلوله بهم اصابت کرده و مدتی شوکه بودم اما دوباره دست منو میگرفتند و به سلولم باز میگردوندند. بعد از اتمام دوران انفرادی در سال هزار و سیصد و هشتاد و دو در شعبه بیست و شش یا بیست و سه دادگاه انقلاب تهران فقط در یک جلسه دادگاه که مدتش هم بسیار اندک بود به ریاست قاضی حداد به اعدام محکوم شدم. در همون جلسه دادگاه تمام اتهاماتی را که به من وارد شده بود صریحا رد کردم و با صدای بلند فریاد زدم که دادگاه رژیم را به رسمیت نمی شناسم. چرا که نه وکیلی از طرف من در دادگاه حضور داشت و نه هیئت منصفه ای. در همان روز به علت اعتراضم به قاضی دادگاه به زندان دیزل آباد.کرمانشاه منتقل شدم و چند ماه در آن زندان در بدترین شرایط ممکنه نگهداری می شدم. اواخر سال 1382 بود به زندان اوین تهران منتقل شدم و بعد از چند ماه یک بار دیگر به دل علت درگیری لفظی ام با بختیاری رییس سابق سازمان زندان های کل کشور به زندان گوهر دشت کرج موسوم به رجایی شهر تبعید شدم. یادم میاد در بدو ورودم به این زندان یعنی همین زندان رجایی شهر رییس سابق زندان آقای ملکی به من گقت که دیگه تو این زندان هیشکی به دادت نمی رسه. از اون زمان تا امروز مورد آماج تهدیدات و حتی حمله زندانیان خطرناک به تحریک مسئولین زندان قرار گرفتم و در سخت ترین شرایط ممکنه با حداقل امکانات که برای یک زندونی لازمه زندگی میکنم. البته زندانیان سیاسی تو زندان رجایی شهر اکثرا...... نگهداری میشن .و این کاملا طبیعیه.
چند روز قبل از فرا رسیدن نوروز سال 1385 بود که توسط معاون قضایی زندان رجایی شهر آقای علیمحمدی برگه ای به من ابلاغ شد که حاکی از اجرای حکم اعدامم دربیست و ششم اردیبهشت سال 1385 بود. البته این حکم اعدامم بارها به صورت شفاهی از زبان رییس فعلی زندان آقای علی حاج .. کاظم..و رییس بند شش محمد جارویی به من ابلاغ شده بود. همین هفته گذشته بود که رییس بند شش محمد جارویی منو به دفترش احضار کردو با لحنی خشن و تهدید آمیز به من گفت که چرا اخبار مربوط به حکمتو به بیرون از زندان میدی. این کارها اصلا به نفع تو نیست همانطور که به نفع حجت زمانی نبود.
بله. خلاصه هموطنان و دوستان عزیزی که صدای منو می شنوید من در طول مبارزاتی که داشتم آموختم که برای یک فرد مبارز اهمیتی نداره که حتما خودش به هدف نهایی اش برسه بلکه مهم تر از همه چیز تداوم مبارزه در راه رسیدن به هدفه و معتقدم که اصالت آزادی و دمکراسی مثل تنفس برای هر انسانی حیاتی و لازمه و برای همین از شما می خوام که در برابر زورگویی های حکومت آخوندی حاکم بر ایران دست از مبارزه خودتون نکشید. در پایان هم پیامی دارم برای عمال و سرکردگان حکومت و به اونها میگم که ما هرگز تن به ذلت و پستی در مقابل شما نخواهیم داد و به حکومت دیکتاتوری شما به قیمت از دست رفتن جونمون هم "آری" نخواهیم گفت.
زنده باد آزادی ملت ایران از قید ستم و ظلم و استثمار
ولی الله فیض مهدوی هستم از زندان رجایی شهر

Comments: Post a Comment



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?